بازی های تابستان
تابستانی که گذشت هر روز از ساعت 1 تا 3 من و امین با هم بازی می کردیم. (من که اصلاً کار نداشتم. بیکار در خدمت امین جون بودم اگر یه روز هم نمی تونستم بازی کنم. امین می گفت شما که منو دوست نداشتید چرا منو به دنیا آوردید ) چشمتون روز بد نبینه اگه حواسمون پرت می شد و دومینو ها می ریخت اونوقت امین متفکر امین فراری از دوربین تقریباً تمام گوجه های مزرعه ی آقا جون رو با شمع کباب کرد مجتمع زیتون چقدر حال میده خونه بهم ریخته باشه ما بچه ها هم از فرصت استفاده کنیم. امین و بابا هادی در حال رفتن به استخر ...
نویسنده :
مامان فهیمه
21:11